زندگینامه مادر مهتاب حضرت ام البنین (س) قسمت دوم
در این قسمت سعی کرده ایم اشعار ومتنهای زیبا که در خصوص مقدس آن حضرت است را بیان کنیم
اشعار زیبا درباره ام البنین(س) :
1- روایت است که چون رفت حضرت زهرا
از این جهان فنا رو بعالم عقبی
نمود رو به عقیل ای یگانه دوران
که ای عقیل وفادار ای برادر جان
بیا عقیل زمانی به من تو یاری کن
زنی برای من از مهر خواستگاری کن
زنیکه چند علامت از او بود پیدا
رفیع جاه و ملک مقدم و نکو سیما
بلند قد و قوی تن درشت انگشتان
فصیح سینه و گردن فرازو در دندان
لبش چه غنچه مسلسل سخن بود نیکو
رخش چو لاله و چشمش سیه کمان ابرو
عقیل گفت از این زن چه دلپذیر آید
علی بگفت که فرزند بی نظیر آید
بسوی وادیه ها شد عقیل از آن فرمان
بدید همچو زنی در بنی کلاب عیان
به عقد شاه ولایت برآمد آن دختر
بخواستگاریش آمد عقیل خوش منظر
عقیل بست همی عقد مهر و مه با هم
دوباره گشت جهان رشگ گلستان ارم
بیوسف ازلی چرخ برقرار آمد
شب وصال زلیخا بروزگار آمد
چه گشت از دل شب تا طلوع صبح عیان
ز چاک پیرهنش قرص ماه شد رخشان
بروی دامن ام البنین چه پیدا شد
نگر که ماه بنی هاشمی هویدا شد
برای دیدن آن طفل شاه خیبر کن
درون حجره ام البنبن شدش مسکن
چه دید روی همان طفل آنشه مردان
همی گرفت ز گهواره اش همچون جان
همین دو دست حسین را کند علمداری
کند برای حسین من از وفا یاری
همین دودست کشد مشک آب را بر دوش
کزین دودست فتد آب وکودکان به خروش
همین دودست نه تنها فتد زپیکر او
جدا زخنجر بیداد می شود سر او
همین دو دست به مشکین زار غم پرورذ
شود شفیع به محشر به حق باب وپدر
2- منم که سایه نشین وجود مولایم
کنیز خانه غم ؛ خاک پای زهرایم
منم که خانـــه به دوش غــم علی
منم که همدم محنت ولی هستم
منم که شاهد زخم شکسته ابرویم
انیس گریه به یاس شکسته پهلویم
منم که در همه جا در تب حسن بودم
منم که شاهد خون لب حسن بودم
منم که جلوه حق را به عین می دیدم
خدای را به جمال حسین می دیددم
منم که بوده دلم صبح و شام با زینب
منم میان همه ؛ هم کلام با زینب
منم که سوگ گلستان و باغبان دارم
به سینه زخم غم کربلائیان دارم
منم که ظهر عطش را نمی برم از یاد
چهار لاله بی سر ز من به خاک افتاد
منم که مادر عشق و امید و احساسم
فدای یک سر موی حسین عباسم
نقل از : سایت ولیعصر
3- از زبان حضرت ابوالفضل (ع) شعری از حسن فطرس
روحِ وفا
ممنونم از تو مادر، من را تو پروراندی
شهد وفا و غیرت، بر جان من چشاندی
گفتی که همچو بابا، از هر گُنه برّی باش
رفتی میون میدون، همیشه حیدری باش
من این همه ادب را، درس از شما گرفتم
من از صفای روحت، روحِ وفا گرفتم
از زحمت تو مادر، شد حالِ من خدایی
با شورِ تو ابالفضل، گردیده کربلایی
وقت وداع آخر، گفتی به شور و شین باش
تو کربلا عزیزم، قربونیِ حسین باش
وقتی که تو شنیدی، گشتم شهید و عطشان
ناله زدی و گفتی، ای وای غریب حسین جان
تا ذکر یا حسینت، را در جنان شنیدم
در پیش روی زهرا، کردی تو رو سفیدم
4- آموزش مهربانی:
نگیر از شب من آفتاب فردا را
نبند روی من آن چشمههای زیبا را
تو گاهواره ماه و ستارهها هستی
خدا به نام تو کرده است آسمانها را
تو در ادامه هاجر به خاک آمدهای
که باز سجده کنی امتحان عظمی را
خدا سپرده بدستت چهار اسماعیل
که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
چه کردهای که به آغوش مهربانی تو
سپردهاند جگر گوشههای زهرا علیهاالسلام را
بگو چه بر سر بانوی آب آمده است
که باز میشنوم رود رود دریا را
تبر چگونه شکستهست شاخه و برگ تو را
چطور خم شدهای بر زمین، سپیدارا!
بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیهها
حدیث تشنهترین دستهای صحرا را
از آسمان به زمین آمده است گیسویت
که سربلند کند دختران حوّا را
شاعر پانته آصفایی
5- سلام بر مادر پسران:
السلام ای گوهر دریای عشق
السلام ای لاله صحرای عشق
السلام ای مظهر صبر و وفا
السلام ای زوجه شیر خدا
السلام ای باغبان لالهها
ای به حیرانت همه آلالهها
خواندهای خود را کنیز فاطمه علیهاالسلام
دادهای درس محبت بر همه
شاعرجعفرزاده
6- مادر غریب
کسی که غم به دلش کرده آشیانه منم
شرار درد به جانش کشد زبانه، منم
کسی که مادر خوشبخت روزگاران است
ولیک تیر بلا را بود نشانه، منم
کسی که همسریِ با علی بُود فخرش
ولیک غم زده بر هستیاش زبانه، منم
کسی که سیده امالبنین بود نامش
ولیک مانده از این نام بینشانه منم
شدم غریب پس از عون و جعفر و عباس
کسی که بار غریبی کشد به شانه منم
کسی که چار پسر بوده حاصل عمرش
که از شهادتشان خورده تازیانه منم
غریب دشتِ بلا را، دریغ مادر نیست
کسی که گریه بر او کرده مادرانه، منم
7- آن سحرگاهان بیفانوس
رودها چشمان خیست را برابر داشتند
آسمانها را نفسهایت مکدّر داشتند
دستهایت در میان خانه مولا وزید
کودکانِ فاطمه انگار مادر داشتند
موجها از بسترِ چشمان تو برخاستند
ابرها از سوز دامان تو سر برداشتند
خانه بیسقّا و چشمت خیس و اندوه تو را
آن سحرگاهان بیفانوس باور داشتند
بیعلمدار است صفهای خیالت سالها
سالهایت حال و روزی گریهآور داشتند
اشکهایت هفت دریا را به جان آورده بود
نالههایت را زنان هفت کشور داشتند
مادرِ پروانههایِ بیقرارِ نینوا
سنگها پروانهات بودند اگر پر داشتند
حمیده رضایی
8- ای بــه بنیــن تــو درود همـه
فاطمـه یا فاطمـه یا فاطمـه
بــاغ گــل یــاس سـلام علیک
مـــادر عبــاس ســلام عـلیک
ای همه از خود سفرت تاحسین
اذن دخـول حــرمت یاحسین
سایـــهنشین حـــرم آفتــاب
غــرق شــده در کــرم آفتاب
فـــاطمه دوم حیــدر شــدی
مادر یک ماه و سه اختر شدی
طوبـی، طوبـی لک زیـن احترام
دختـر زهـرا بـه تو گوید سلام
قـدر تـو گـوی شرف از ناس برد
ارث ادب را ز تــو عبــاس بــرد
جز تو کـه بـر شیـرخدا شیـر زاد؟
جز تو کـه بـر شیـر علی ،شیر داد
جز تو که در کرب و بلای حسین
چـار پسـر کــرده فـدای حسین
چـار پســر دادی و زیــن افتخــار
شــد حــرم چــار امــامت مــزار
پــاسخ آن وفــا و احســاس تــو
فاطمــه شــد، مــادر عبـاس تــو
چـار پسـر داشتـی ای جـان پاک
رفـت غریبانــه تنـت زیـر خـاک
لیـک جوانــان عــرب ره سپـــر
در پـی تابـوت تــو همچـون پسر
شاعر استاد سازگار
9- من خادمه در خانه شاه ولایم
جارو کش صحن و سرای مرتضایم
من آمدم اینجا نه از بهر عزیزی
من آمدم در خانه حیدر کنیزی
خدمتگزار کودکان مه جبینم
من مادر عباسم و ام البنینم
در چشم خود بحری ز خون اشک دارم
من خاطری بد از فرات و مشک دارم
غم نیست گر عباس را در خون کشیدند
یا اینکه با شمشیر دستش را بریدند
چشمش اگر زخمی است این تاوان عشق است
در جنت فردوس او مهمان عشق است
گر جسم او در علقمه شد پاره پاره
شادم که زهرا کرده ماهم را نظاره
تنها غمم اینست او آبی نیاوُرد
با رفتنش امید را از خیمه ها برد
تا هست این دنیا و من زنده هستم
از مادر اصغر بسی شرمنده هستم
10- من که از نسل دلیر عربم
امّ العبّاسم و امّ الادبم
مادر چهار یل رعنایم
من کنیز حرم زهرایم
آسمان خاک نشین حرمم
عرش در تحت لوای کرمم
معرفت مسئله آموز من است
عاشقی سائل هر روز من است
دل من محو تولّای ولیست
سِمتم خادمی بیت علیست
من سفارش شده ی زهرایم
آبرو یافته از مولایم
وه از ان روز که قابل گشتم
با در بیت مقابل گشتم
آمد آن لحظه چه خوش اقبالم
دختر شاه به استقبالم
قبله ی نور به کاشانه ی من
حرم الله کجا خانه ی من
دست بانوی حرم بوسیدم
خاک پایش به بصر مالیدم
گفتم این بیت حریم لاهوت
من کنیزم به دیار ملکوت
آمدم خادم این در باشم
خادم دختر حیدر باشم
لیک آن روز زغم رنجیدم
وای دل، صحنه ی سختی دیدم
هر دو ریحانه حق تب دارند
بین خانه حسنین بیمارند
گفت زینب به دو چشمانی تر
نذر روزه بنما ای مادر
عرق از صورتشان تا شد جمع
سوختم در غمشان همچون شمع
آنقدر خرج ولایت گشتم
مورد لطف و عنایت گشتم
تا خدا مزد ولایم را داد
که به من گل پسری زیبا داد
صاحب جنة الاحساس شدم
مادر حضرت عباس شدم
در وفا یار بلا فصل شدم
مادر فضل و ابا الفضل شدم
شوری افتاد ز عشقش به دلم
دید از فاطمه بودن خجلم
حق نمود این شرفم نقش جبین
حضرت فاطمه شد ام بنین
گفتم عباس گل ریحانی
به امیرت تو بلا گردانی
نه برادر و نه من مادرشان
من کنیز و تو غلام درشان
روزی اید که به همراه حسین
از مدینه بروی نور دو عین
چون حسینم تو خدایی گردی
عاقبت کرب و بلایی گردی
یک وصیت کنم این لحظه تو را
جان تو جان عزیز زهرا
رفتی و همره تو شادی رفت
از مدینه دگر آزادی رفت
وای زان روز که غمها برگشت
کاروان گل زهرا برگشت
جان هر دل شده بر لب آمد
بی حسین حضرت زینب آمد
گفت با من همه اسرار مگو
ماجرا های تو و بغض گلو
گفت لب تشنه سوی آب شدی
از خجالت به خدا آب شدی
گفت با قدّ کمان جان دادی
من شنیدم نگران جان دادی
تا که مشک و علمت را دیدم
دست پاک تو ز دور بوسیدم
باورم نیست سر زین وسجود
فرق عباس من و ضرب عمد
یاد تو روضه به پا می سازم
تا ابد برپسرم می نازم
نزد زهرا تو وجیه اللّهی
فانی حضرت ثار اللّهی
11- نوید عاطفه در گلشن امیدم من
و تا همیشه به درگاهتان مریدم من
به نبض عالم هستی که دست حضرت توست
برای خاطرتان بود اگر طپیدم من
قدم زدید و ز موزون رقص چادرتان
شدم نسیم و سر کویتان وزیدم من
به جای خال خود کاشتی وجود مرا
و از زمین شما تا خدا رسیدم من
حضور گرم شما تا همیشه حس شدنی است
اگرچه حضرت بانو تُرا ندیدم من
میان سرو قدی با رشیدگی فرق است
به لطف سایه ی طوباست ، قد کشیدم من
حضور دختر آیینه ها زدم زانو
و طعم کوثر عشق تو را چشیدم من
اگرچه دیر ولی جای شکرتان باقی است
به جایگاه کنیزیتان رسیدم من
چهار پاره برایت سرودم و آن وقت
به جای قافیه عکس قمر کشیدم من
هزار مرتبه شکر خدا به محضرتان
شبیه صفحه آینه رو سپیدم من
عجیب نیست یقین کن پس از حسین شما
کمی شبیه قد و قامتت خمیدم من
تمام دغدغه ی من ، ادای نذرم بود
برای زینبت عباس پروریدم من
یک شما به چهارم اگر چه می چربد
به حدّ وسع خودم مادر شهیدم من
چه عزّتی به از این با تمام آدابش
کنیز زاده بمیرد برای اربابش
12- من خاک بوس آستان مرتضایم
وقف شما از ابتدا تا انتهایم
هم نامتان هستم ولی در شأنتان نه !
باور کن این را از تکان شانه هایم
یاسم ولی در زیر پایت پا گرفتم
سبزم از آن وقتی که باریدی برایم
ممنونتانم این من چادر نشین را
در خانه پروانه ها دادید جایم
حرف از شما که می شود یا ابریَم من
یا خیس شبنم می شود سر تا به پایم
در زیر پایت یا کنارت یا نشاید !
باور مکن بانو نمی دانم کُجایم ؟
رنگ ولعابم دادی و در یک شب تار
بر آن سپید گیسویت کردی حنایم
بانوی من ! بانوی این خانه شمائید
من نیز سرگرم کنیزی شمایم
وقتی که خدمت می کنم به کودکانت
حس می کنم بی واسطه پیش خدایم
احساسی ام اما نه تا اندازه تو
دنباله ی آه شما در کربلا یم
پیش شمائی که خودِ صاحب عزائید
غمی دیده ام ! اما کجا صاحب عزایم
شد اشک آب و غذایم آه یعنی
آب و غذای نذری این سفره هایم
من داغدار شاخه های یاس هستم
ام البنینم ، مادر عبّاس هستم
13- ای به سپهر عاطفه بی قرین
ستاره ی مدینه ، ام البنین
قدرتو در جهان نبوده معلوم
قبر تو در جوار چار معصوم
فاطمه دوم مرتضایی
مادر دیگری به مجتبایی
تو کیستی که با غم و زمزمه
پای نهی به خانه فاطمه
تو کیستی که با همه عزیزی
گفته ای آمدم کنم کنیزی
تو دیده ای که خانه ای سوخته
دخترکی چشم به در دوخته
محض دل تازه گلان حزین
نام تو فاطمه ! شد امّ البنین
تا که نگویند حسینش چه شد
مدینه بین الحرمینش چه شد
رهی که از قبر تو تا فاطمه ست
مدینه ، بین الحرمین همه ست
دامن عطر تو گل یاس داشت
جعفر و عبدالله و عباس داشت
تو آسمان و قمرش ابا الفضل
تو مهر مادر ، پسرش ابا الفضل
تو دیده بودی که علی بی عدد
بوسه به دستان ابا الفضل زد
آه نبودی تو که در علقمه
تیر و کمان بود به دست همه !
نمک به زخم جگرت می زدند
تیر به چشم پسرت می زدند
ساقی از دست شد و مست شد
ماه بنی هاشم بی دست شد
هر چه بگویند تو هم مادری
سخت ، غم از سینه خود می بری
فاطمه آمد که تشکر کند
در عوضت دل زغمش پر کند
غصه نیامدست در بند تو
در سفر چهار فرزند تو
آه چرا کرده صدایت بشیر ؟
از کجا خبر داشت برایت بشیر ؟
داغ جوانان تو در گفته کرد؟
غم حسین خاطرت آشفته کرد ؟
آه نگویم که حسینت چه شد
فاطمه جان نور دوعینت چه شد
14- ای مدینه گریه کن بر حال من
گریه سر کن بر من واحوال من
ناله های آتشین را گوش کن
شکوه ام البنین را گوش کن
ای مدینه یاد داری پیش از این
یک مدینه بود و یک ام البنین
بود کانون وفا کاشانه ام
بو ی زهرا می رسید از خانه ام
جای گل در تو گلستان داشتم
هفده سرو خرامان داشتم
خانه ام ام القرای عشق بود
جای جایش جای پای عشق بود
عرش را گر ماه روشن می نمود
کسب نور از خانه من می نمود
خانه ام خشبو ز عطر یاس بود
در کنارم اکبر و یاس بود
بود از یمن حسین بن علی
خشت خشت آشیانم منجلی
هر زنی هر جا که نامم می شنید
برمقامم آه حسرت می کشید
وه چه شیرین روزگاری بود و رفت
برسرمن سایه ساری بودو رفت
یاد آن کانون احساسم بخیر
ای مدینه یاد عباسم بخیر
یاد باد از قامت رعنای او
یاد باد از نرگس شهلای او
خوب دانم با سر و دستش چه شد
خوب دانم نرگس مستش چه شد
زینبم می گفت آن روح ادب
داده جان یبن دو دریا تشنه لب
زینبم گفتا کنار علقمه
دیده او را در کنار فاطمه
15- مدینه،مادر تنها،چهار صورت قبر
عزیز حضرت زهرا،چهار صورت قبر
نشسته اند شبیه چهار سنگ صبور
غم تو را به تماشا چهار صورت قبر
و قطره قطره فرو می خورند در دل خود
تمام اشک غمت را چهار صورت قبر
مدینه مانده که این چیست در کنار بقیع
چهار پاره دل یا چهار صورت قبر؟!
برای عقده گشودن در این مصیبت سخت
بهانه ات شده تنها چهار صورت قبر
تو را نمی برد از یاد ،تا همیشه ی درد
بقیع خاطره ها با چهار صورت قبر
16- شرحه
این صدای ناز عباسِ من است
نغمههای راز عباسِ من است
شرحه بر بیت خموشم میرسد
باز تکبیرش به گوشم میرسد
آمده آهِ ابالفضلم به گوش
مشک دارد گه به دندان گه به دوش
ناله با این گریههایم میکند
آمده مادر صدایم میکند!
من دعا بی قدر و بی حد گویمت
ای ابالفضلم خوش آمد گویمت
آمدی مادر فدای موی تو
پس چرا خاکی شده گیسوی تو؟
گو مگر روی زمین افتادهای؟
گو مگر از صدر زین افتادهای؟
کار مادر اشک مجنونی شده
چشم عباسم چرا خونی شده؟
چنگ خود کی پای زلفانت زده؟
تیر کین کی بر دو چشمانت زده؟
با دو دستت دست مادر را بگیر
تا کشم از چشم شهلای تو تیر
وای عباسم دو دستانت کجاست؟
بازوان همچو مردانت کجاست؟
مادرت شد سرفراز جنگ تو
علقمه شد عرصهی آهنگ تو
من شنیدم از وفا و غیرتت
دور تو گردم فدای هیبتت
من شنیدم طعنه بر رشکت زدند
مادرم تا تیر بر مشکت زدند
من شنیدم بی دو دست از روی زین
ای گلم با صورت افتادی زمین
دامن زهرا سرت بگرفته است
آه! زهرا در برت بگرفته است
بانویم از غم رهایت کرده است
فاطمه مادر صدایت کرده است
حاجی من حج تو باشد قبول
اجر تو با دست زهرای بتول
آمدی این دل حزین با خود ببر
مادرت ام البنین با خود ببر
شاعر حسن فطرس
17- بنال ای دل شب ام البنین است
شب تاب و تب ام البنین است
صدای قطرههای آب لرزان
غم روز و شب ام البنین است
به طفلان حال عباس بگوید
وفا چون مذهب ام البنین است
میان نالهها امشب بنالد
ابالفضلم گلِ ام البنین است
اگر شد کار عباسش دلیری
شجاعت مکتب ام البنین است
اگر عباس او باب کرم شد
سخاوت منسب ام البنین است
کتاب غیرت و عشق و شهادت
نمی از مشربِ ام البنین است
شاعر حسن فطرس
18- تسلیت
دل به غصه شد قرین
در غم ام البنین
وای از این غوغا ـ تسلیت مولا
ای ابالفضل حزین
حالِ زار ما ببین
آه و واویلا ـ تسلیت مولا
زادهی ام البنین (2) یا ابوفاضل (2)
میزند آتش به جان
نالهی اربابمان
ای امیدِ ما ـ تسلیت مولا
شرحِ مژگانِ تَرَت
دردِ دل با مادرت
ای همه نجوا ـ تسلیت مولا
زادهی ام البنین (2) یا ابوفاضل (2)
ای که در تاب و تبی
در عزای امشبی
مرغِ دلْ شیدا ـ تسلیت مولا
هم ز غم زاری کنی
هم عزاداری کنی
مرزِ هر رؤیا ـ تسلیت مولا
زادهی ام البنین (2) یا ابوفاضل (2)
شاعر حسن فطرس
19- ام البنین ـ ام البنین(2)
مادر خستهی من، آمدهام کنارت، خیز و ز جا ببینی، عباسِ با وقارت، بین جنان نشسته، فاطمه انتظارت، مانده به ره دو چشمش، حسینِ بیقرارت، آمدهایم که مادر، در بر تو بشینیم، با سه برادرانم، گل ز رخت بچینیم، لحظهی آخرت را، از غم تو بمیریم، از شه کربلایی، جمله مدد بگیریم ...
ام البنین ـ مادرِ آقام ابالفضل (3)
من از غمِ بی مادریت در به درم ابالفضل
در این عزا مولا ببین خونجگرم ابالفضل
لحظهی انتظار داره ام البنین چه حالی
ذکر دو لبهاش میخونه ای پسرم ابالفضل
تو این عزای مادرت ظرفِ دلت لبالب
خون میریزه به دامنت با ذکرِ پاکِ یارب
چشمِ انتظارِ مادری میونِ عرشِ اعلا
مهمون برات میرسه از شهرِ مدینه امشب
آقام ابالفضلِ علی ای شاه و ای امیرم
اجازهای بده آقا امشب و پر بگیرم
برم بگیرم تو بغل آیینهی بقیع رو
تو روضههای مادرت جون بدم و بمیرم
شاعر حسن فطرس
20- (از زبان ابوالفضل (ع) )
دعا
امشب عزا گرفتهی غوغای مادرم
هستم خموش و گوش به آوای مادرم
گر منصبم چنین شده «سقای تشنه لب»
این است مرحمت از دعاهای مادرم
شاعر حسن فطرس
21- (از زبان ابوالفضل (ع) )
پیش رخسارم اگر خورشید مهتاب من است
مادرم ام البنین است علی باب من است
شاعر حسن فطرس
22- ام البنینم و شب دلداری من است
شب زنده دار فاطمه بیداری من است
امشب وصال فاطمه رادرک میکنم
دل بی قرار لحظه ی بیداری من است
بانوی من ! که لیله ی قدر علی تویی
چشم انتظار تو شب بیداری من است
با اینکه جای فاطمه را پر نمی کنم
اشک علی گواه حرم داری من است
طفلان عزیز و من چو کنیز بهشت و این
بالاترین مقام نکوکاری من است
عباس من غلام عزیزان فاطمه است
این ابتدای درس علمداری من است
درس وفا اگر به ابا الفضل داده ام
بیت علی بهشت وفاداری من است
روزی که بار زینبت آمد به دوش من
دیدم که خویش در صدد یاری من است
روحم ز درک خدمت زینب بزرگ شد
این خانه جایگاه فداکاری من است
در کربلا نبودم اگر یاریش کنم
شهر مدینه شاهد غمخواری من است
خاک بقیع را گره با کربلا زدم
اینجا حریم اشک و عزاداری من است
داغ چهار ماه پسر دیدم ولی
داغ حسین شعله بیماری من است
یا لیتنا به یاری کنا معک رسید
تنها دعای تو سبب یاری من است
نذر تو بود هستی و دار ندار من
وقف تو آخرین نفس جاری من است
23- غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین
خورشید هم مثل دلت گویا گرفته!
تا آسمانها میرود دلمویه هایت
کار دل خونت عجب بالا گرفته!
این روزها با دیدن حال تو بانو!
بغضی گلوی اهل یثرب را گرفته
هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی
یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته!
می دانم اینجا بارها با دست لرزان
اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته
تاریخ را می گردم ـآری ـ تا ببینم
مثل دل تنگت دلی آیا گرفته
اینجا به همراه لب خشک تو مادر
هر سنگریزه ختم "یا سقا" گرفته
24- از زبان ام البنین :
شد مدتی کز تو خبر ندارم
جز فکر تو ، فکری به سر ندارم
فخر تو بس که خادم الحسینی
من هم جزین فخر دگر ندارم
بنشسته ام د راه انتظارت
یک دم نظر زین راه بر ندارم
عباس من عباس من کجایی؟
صبر و توان ، زین بیشتر ندارم
من ره نشین وادی بقیعم
آن طایرم ، که بال و پر ندارم
جز خواب تو ، خواب دگر نبینم
جز یاد تو شب تا سحر ندارم
چشمم ز بسکه بر تو زار بگریست
دیگر به دیده اشک تر ندارم
ای عمر من برگ و برم تو بودی
من آن شجر که برگ و بر ندارم
دیگر امید بازگشتنت را
ای جان مادر زین سفر ندارم
فرق تو و عمود آهنینی؟
من باور این قول و خبر ندارم
با من مگوئید این خبر ، خدا را
در زندگی جز او ثمر ندارم
مردم مرا ام البنین مخوانید
حالا که من دیگر پسر ندارم
25- مخوان جانا دگر ام البنینم..
که من با محنت دنیا قرینم
مرا ام البنین گفتند، چون من..
پسرها داشتم ز آن شاه دینم
جوانان هر یکى چون ماه تابان..
بدندى از یسار و از یمینم
ولى امروز بى بال و پرستم..
نه فرزندان، نه سلطان مبینم
مرا ام البنین هر کس که خواند..
کنم یاد از بنین نازنینم
به خاطر آورم آن مه جبینان..
زنم سیلى به رخسار و جبینم
به نام عبد الله و عثمان و جعفر..
دگر عباس آن دُرّ ثمینم
26- از آن گلایه تلخ
چهار مرتبه بانو! برای تو خبر آمد
چهار بار دلت کوه شد به لرزه درآمد
تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونین
مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد
چهار مرتبه شنزارهای ظهر، تنت را
گریستند و تو را داغهای مستمر آمد
چنان گریستهای روزهای خستگیات را
که تکّه تکّه خاک بقیع نوحهگر آمد
از آن گلایه تلخت به گوش علقمه بانو!
هر آنچه رود از آن لحظه سر به زیرتر آمد
چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودی
چهار بار تو بودیّ و اسب بیپسر آمد
تو کوه بودی و از پشتِ شانههای بلندت
چهار مرتبه خورشید سر بریده برآمد
شاعرحسین هدایتی
27- در رثای ام البنینعلیهاالسلام
اینجا مزار فاطمه علیهاالسلام ، ام البنین است
یا مادری غمدیده مدفون زمین است
اینجا نهاده سر به خاک غربت و غم
مظلومهای کز مرگ گلهایش غمین است
در دامنش پرورده سرداری چو عباس
آری چنین زن، مادری شیرآفرین است
شد جان او آزرده از رنج زمانه ***
بر سینهاش چون لاله داغی آتشین است
28- یه گوشه ای می شینه ، با دل بی تاب و بی صبر
گریه می ریزه نم نم ، کنار چار صورت قبر
با دلی مجروح غم ، روی دوشش کوه غم ، زیر لب می گیره دم
ای وای حسین مظلوم
با نگاهی غرق خون ، می شه هر شب روضه خون ، میگه ای وای از دلم
ای وای حسین مظلوم
هم نواش ، بارونی می شه آسمون مدینه وای
گریه کار هر روز ام البنینه وای
براش از علقمه می خونه سکینه وای
زینب براش می خونه ، مرثیة سرخ گودال
بی تاب ناله می شه ، تا حدی که میره از حال
میگه از مشک و علم ، میگه از دست قلم ، وقتی که شد علقمه
پر از بوی گل یاس
با عمود آهنین ، آسمون نقش زمین ... ، اما اومد فاطمه
کنار تن عباس
مثل کوه ، علمدار حرم که تا آخر خط وای
با لب تشنه ایستاده بود لب شط وای
به روی لباش اسم حسین بود فقط وای
شاعر:یوسف رحیمی
29- مادر عشق و وفا ام البنین
ثانی خیراانسا ام البنین
مکتبت آموزش آزادگی ست
دامنت مهد وفا ام البنین
ای که از نامت جهان سرمست شد
حامل عطر خدا ام البنین
خانه ی حیدر ز نو رونق گرفت
ای پناه مرتضی ام البنین
بانوی این خانه بودن شان توست
ای ادب را تو ادا ام البنین
شیرمردانت حماسه ساختند
مادر کرب و بلا ام البنین
فخر بر عباس بس باشد تو را
تا شوی فخر خد ا ام البنین
متنهای زیبا درمورد مادر عشق حضرت ام البنین (س) :
1- مادر شیر مردان شهید
»شیر زن بودی و شیر پرور.
دلیر بودی و دلیرپرور.
غیور بودی و غیورپرور
وقتی پا به خانه علی علیهالسلام نهادی، خود را نه بانوی خانه، که کنیز کودکان یتیم فاطمه دانستی و از این خاکساری عاشقانه، ادب و عشق به دردانههایت آموختی.
وقتی غبار بیکسی از روی زینب میزدودی، مهر خواهرانه و وفای برادری را به پسران رشیدت میخوراندی، تا سایهسار عقیله بنی هاشم و سپر بلای خون خدا باشند.
وقتی دستان رشید عباس را در دستان حسین علیهالسلام مینهادی، علمداری یک انقلاب را در سایه اطاعت از ولایت به او میآموختی.
وقتی قدم به قدم، لحظه به لحظه و نفس در نفس، کودکانت را پای کلاس درس فرزندان زهرا بزرگ میکردی، جانهایشان را به قلههای رفیع امامت میسپردی تا تیز پروازان وادی معرفت و راهیان صراط هدایت شوند.
تو در اوج صفا و صداقت، بانوی کلبه غمزده علی علیهالسلام شدی؛ بانوی کلبهای که بیت الاحزان فرزندان فاطمه بود و یادآور غصّههای دختر پیامبر.
تو انتخاب شده بودی تا از گنجینه ایمان، عشق و احساست، این کلبه را دوباره گرم کنی.
انتخاب شده بودی تا از خزانه رشادت و شهامتت، علمدار وفاداری به کربلای حسین تقدیم نمایی.
انتخاب شده بودی تا در قیام سرخ عاشورا و در انقلاب مظلومانه خدا، سهیم باشی؛ همراه چهار پسر، چهار شیر مرد، چهار دلیرمرد غیور.
تو آمده بودی تا همدم تنهاییهای مظلومترین سردار عالم باشی. چه خوب توانستی مادر غصههای فرزندان فاطمه و مرهم زخمهای کهنه مولا باشی!
ای همنشین علی و فاطمه!
ای چراغ بیت الاحزان فرزندان زهرا! شفاعت حسین علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام شاه بیت غزل عاشقانه زندگیات خواهد بود و ماه درخشان وجودت، سرو رعنای امیدت، عباس، سرمایه جاودانه دنیا و آخرتت. خوشا به سعادتت ای مادر پسران دلیر! ای مادر شیرمردان شهید
نویسنده حورا طوسی
2- امّ العشق نویسنده محمد کامرانی اقدام
اینجا بقیع است
درست با چشمهای سُست که از پشت پنجرهها پی در پی مینگری، در یک مرثیه مواج فرو میریزی.
دیگر نه خود را به جا میآوری و نه جز اشک را مینگری. تا احساس بیقراری، طعم شور چشمها را میچشد، بغضهای بهاری خود را میتکانی، عباس علیهالسلام را میبینی که ایستاده است. عباس ایستاده است و خاک ام البنین، بوی مشک عباس و عَلَم ابوالفضل علیهالسلام را میدهد.
اینجا بقیع است، چند قدم اشک که جلوتر میروی، عباس را در ناگهانترین عظمت میبینی که چشم به بیانتهاترین مفهوم گمنام، دوخته است.
آه، پنجرههای دیوار بقیع! آه از این بیقراری مجسم!
آه از این شیدایی آتش افروز! اینجا بقیع است. هنوز آفتاب بر نتافته است که غربتی گره خورده، به گوشه بقیع را مینگری که رنگ و بوی عباس را در امتداد کوچههای مدینه، در بقیع میپراکند.
ما میرویم و دیده ما بین کوچههاست *** چون دامن نسیم رها بین کوچههاست
آه، بقیع! یا مرا آتش بزن، یا نالهام را به گوش ام البنین، برسان.
بقیع! نمیدانم چرا به قبر ام البنین که میرسم، عطشی شدید سراسر احساس را فرا میگیرد.
ای مأوای مهربانیهای پر پر!
ای دغدغه غربت!
ای که نامت رعشه بر اشکهای من میاندازد! میخواهم یک آسمان بغض در تو درنگ کنم و دریا دریا و باران باران و ناله ناله در تو جاری شوم.
آه، بقیع! انحنای نحیف نگاه من، طاقت درشتی اشکهای مرا ندارد.
ای پاییز پرستوهای یکپارچه آتش! تکیه بر غربت مدام تو میزنم و سلام میفرستم به مادر عباس، به مادر حماسه.
سلام، ام البنین! سلام بر تو که در حاشیه سکوت بقیع آرام گرفتی، تا چون همیشه، حاشیه نشین و قدم سوز غربت تربت مخفی فاطمه علیهاالسلام باشی.
همسر عدالت! این منم که از پشت پنجرهها، به هوای تو دخیل میبندم؛ چونان غنچهای که به نسیم شکفتن دخیل میبندد.
این منم که گلدان خالی دستهایم را به سمت تابش شکوفایی تو دراز کردهام تا در این خشکسالی رخصت، ترانه در ترانه، جوانه بزنم و بهانه در بهانه از تو بگویم.
ای که هر صبحی که از مشرق بتافت
همچو چشمه مشرقت در جوش یافت
در دل من تا سپیده روشنی است
بایدت گفتن هر آنچه گفتنی است
ای که کنیهات ام العشق است و لقبت ام الوفا!
کاروان در کاروان اشک از پشت پنجرههای بقیع، رهسپار کربلا میشوم، تا از گذرگاه گریه بگذرم.
آفتاب در جستجوی رنجوری خویش تا سطح سپیده دم کبود شده است. ای طاقتت قاطع! در غروب رنجوری جان مجروح خویش، چشم انتظار کدام بیقراری بودی که این چنین، عزلت نشین عزّتی و عظمت.
ام البنین! معجزه پیامبر صلیاللهعلیهوآله شق القمر بود و معجزه تو «ماه پاره پاره». هنوز که هنوز است، عطر دستهای عباس به گردن گلهای یاس مانده است.
ای کربلای ممتد مهرورزی! ای شکوه شِکوهناپذیر! ای حرمت بیحدّ! در مدینه ماندی تا دوشادوش عشق، حجم سنگین و رنگین داغ را از شانههای پیامبر برداری!
ای نقطه کانون کربلا و مدینه! در مدینه ماندی تا دوش به دوش شیون و شیدایی و پهلو به پهلو بیقراری، سنگ صبور فاطمه علیهاالسلام باشی.
ماندی تا چون همیشه، فاطمه را در این داغ غم گستر، دستگیری کنی.
ام البنین، «ای همسر فضیلت! ای مادر شجاعت! ای که تمام زنان حجاز رنجبران توأند و تو رنجبر فاطمه علیهاالسلام ، درود بر تو که تا آخرین لحظه، دست از ایمان خود بر نداشتی!
درود بر تو که یک عمر، فاطمی زیستی و یک مدینه، کربلا گریستی!
بارورِ باوری زلالتر از اقیانوسها بودی و چشم به راه ستارهای روشنتر از فانوسها
مدینه در مدینه ماندی و چشم به راه بیرق بیقرار عباس، غربت بقیع را با اشکهای زلال خویش شستشو دادی.
ام البنین، ای قرینه غریب «ام المصایب»، ای که پشت تنهاییات خم شد، امّا خم به ابروان بارانی خویش نیانداختی ـ که تو مادر عباسی و همسر علی علیهالسلام ـ !
چهار ستون پیکر تو ـ «عباس، جعفر، عثمان و عبدالله» ـ قطعه قطعه شد، امّا ایمان تو استوار ماند و قلب تو قرصتر از ماه شبهای مدینه!
اگرچه در کربلا نبودی تا حزن هزار دلهرگی را از دوش حسین علیهالسلام برداری، امّا در مدینه ایستادی تا نبض عاشورا را در مدینه به جریان اندازی.
اینجا بقیع است.
درست با چشمهای مست که از پشت پنجرههای پی در پی مینگری، در یک مرثیه مکرر و مواج فرو میریزی؛ دیگر نه خود را به جای میآوری و نه جز اشک را مینگری
3- متن ادبی «مادر ادب» نویسنده سید عبدالحمید کریمی
ای همسر بافضیلت امیرالمؤمنین علیهالسلام ، دختر دلاوران عرب، ام البنین!
خدا تو را رحمت کند! نیک همسری برای علی علیهالسلام بودی؛ هم او که به برادرش عقیل فرمود: زنی را به همسریم اختیار کن که فرزندانی شجاع برایم به دنیا آورد و «عقیل»، نام تو را بر زبان آورد که شجاعتر از پدران تو، در عرب نبوده است.
و تو، چهار پسر رشید برای علی علیهالسلام آوردی تا دوست داران فرزندان زهرا علیهاالسلام باشند و فدائیان حسین علیهالسلام در روز عاشورا.
اگر تو نبودی، چگونه در کربلا، «عباس» دلاور، علمدار دلیر حسین میشد که یزید، لعنت خدا بر او باد ـ از شجاعت او در نگهداری عَلَم در شگفت مانده بود؛ آنجا که دید بر پیکر علم سپاه حسین، تیر بسیار نشسته، مگر جای دستهای علمدار. حیرتزده پرسید: این عَلَم در دست چه کسی بوده است، که با این همه تیر، علم را رها نکرده است؟
ای بانوی شرافت و ادب! کرامت تو را میشود در زلال آیینه اباالفضلت دید؛ آنجا که امان نامه شیطان را به سینه خاک کوبید و گفت: حیرتا! زاده ام البنین امان داشته باشد، اما میوه نازنین رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم زاده زهرای مطهّر، امان نداشته باشد؟
اگر تو همسر امیرالمؤمنین نبودی، چه کسی ماه بلند بالای بنی هاشم را به دنیا میآورد، که از طلعت زیبا و جمال دل آرایش، عرب، انگشت حیرت به دندان میگزید؟
بانوی بافضیلت بودی که ابوالفضل را چنان تربیت کردی، تا پشت و پناه حسین و لشگرش باشد و از کشتههای دشمن، پشته بسازد.
مرحبا به مادریت، ای مادر ادب! که به نوباوگان خویش فرمودی: از سر ادب. به گلهای زهرا علیهاالسلام ، «آقا و مولا» خطاب کنند، نه «برادر». خدا تو را رحمت کند.
هنوز صدای مرثیههایت در بقیع، در گوش زمان جاری است:
دیگر به من «مادرِ پسران» نگویید؛ چون مرا به یاد شیران قوی پنجهام میاندازید. من پسرانی داشتم که مرا به نام آنها، «ام البنین» میخواندند.
اما اکنون دیگر برای من پسری نمانده است؛ چهار فرزندم، همچون عقابان تیز پنجه بودند که با مرگ سرخ، زندگی را وداع گفتند.
ای مادر وفا، که روح شریف چهار پسر وفادارت ـ «عباس و جعفر و عثمان و عبداللّه» تجلیگاهِ وفای تو به علی علیهالسلام و اولاد علی علیهالسلام گردید.
که وفای آنان، درخششی از وفای تو بود!
آیا از شجاعت پدرانت که در رگهای تو جاری بود و از شرافت و فضیلتی که در تو میجوشید، غیر از این انتظار میرفت که فرزندت، قمر بنی هاشم، عبّاس رشید باشد که بر فوج اهریمنان تاخت.
چه نیک میشناختی فرزندانت را که در رثای آنان سرودی:
به من خبر دادند که عباس، با دستهای بریده، با صورت به زمین افتاده اما پسرم! میدانم که اگر عمود آهنین بر سرت نمیکوفتند و شمشیر در دست میداشتی، هیچ کس یارای نزدیک شدن به تو را نداشت.
خدا تو را رحمت کند، ای شجاعزاده شجاع پرور، مادر پسران، ام البنین!
ام البنین صدایت کنم یا...؟
4- بانوی چهار داغ نویسنده خدیجه پنجی
نام شما را که میبرم، بیاختیار دلم هوای مدینه را میکند، دلم پرنده میشود و تا پشت دیوار بقیع، یک نفس بال میگشاید. نام شما را که میبرم، هوا معطّر میشود و سکوت از عظمت نامتان جریان میگیرد.
گاهی آنقدر، خود را ـ با تمام بزرگیات ـ به من نزدیک میکنی که حس میکنم سر بر دامنت نهادهام و تو با دستان سبز و گره گشا، اشک از چشمانم پاک میکنی، سر بر دامنت نهادهام و بوی خوش بهشت را، ذرّه ذرّه، نفس میکشم.
«چادر سیاه پاک، که انداخته خدا *** ماه شبچهاردهم را به دامنت»
گاهی آنقدر بلند و رفیع میشوی که دیگر پرنده خیالم هر چه بال میزند، به گردِ حضورتان هم نمیرسد!
گاهی آنقدر نزدیکی، که به یک قدم، کنار شما میایستم؛ کنار مهربانیتان، خوبیتان.
گاهی آنقدر وسیع و دور و ناممکن که هر چه میدوم، دورتر میشوی و در ابتدای راه، فرو میمانم!
باید خودت دست دلم را بگیری! خودت قدم به قدم به دلم راه رفتن بیاموزی!
من کجا و مادر ماه بنی هاشم کجا؟!
چه قدر پیش خدا حرمت داشتید که شایسته این انتخاب بودید!
چه قدر پاک و مطهّر بودید! افتخار بیشتر از اینکه ما در فرزندان فاطمه علیهاالسلام باشی؟! قداست بالاتر از اینکه محرم دردهای علی علیهالسلام باشی؟!
بانو! دیگر شنیدن قصّه فرات و ادب سقّای تشنه لب، مرا به شگفتی نمیخواند، آن سقّا که از مشک ادب تو، سیراب شود و عبّاس نشود، عجیب است.
شنیدهام، زمزمه روزها و لالایی شبهایت این بود: «عبّاسم، مبادا فرزندان زهرا علیهاالسلام را برادر صدا بزنی؛ فرق است بین فرزندان فاطمه علیهاالسلام و ام البنین علیهاالسلام » شنیدهام که بارها و بارها، الفبای وفا و ادب را حرف به حرف، به گوش عبّاست هجی کردی. حالا گر ماه بنی هاشم، خدای ادب باشد عجیب نیست؟!
آموزگار عشق و ارادت! آنقدر در لحظههایت شگفتی آفریدی که تاریخ، انگشت تحیّر به دندان میکرد. کدام ماجرایت را بگویم؟ کدام لحظهات را بسرایم، که لحظههایت، آنقدر مقدّسند که در واژهها نمیگنجند. در هر ماجرا، عشق و ارادت و اخلاص میآموزی، آنگاه که قنداقه عباست را، روی دست میگیری و برای صدقه سری حسین علیهالسلام ، دور سر مبارک ابا عبدالله میچرخانی... ، اگر فاطمه علیهاالسلام ، عبّاس تو را «پسرم» نخواند، عجیب است ...
تو آمدی؛ در یک روز خوب و قدم به خانه علی علیهالسلام نهادی و سایه مهربانیات را پناه کودکان داغدیده زهرا علیهاالسلام کردی.
تو آمدی و خشتْ خشتْ خانه پر شد از بوی تنت. و تو لبریز از بوی فاطمه علیهاالسلام
بانوی چهار داغ! محبت از این بالاتر، که به همسر بگویی: «مرا فاطمه مخوان، چون حسن و حسین و زینب با شنیدن این نام محزون میشوند» و تو، ام البنین یگانه روزگار شدی.
دسته دستاس، با دستهای تو خو گرفت و...
تو میروی و خانه، داغ رفتنت را ضجّه میزند.
تو میروی؛ با تمام مهربانیات؛ با سینهای که داغ چهار کوه را به سوگ نشسته!
و من، هنوز پشت دیوار بقیع، مهربانیات را ضجّه میزنم.
و من هنوز پشت دیوار بقیع، در جستجوی دستهای گرهگشای توام ...
و من هنوز حس میکنم که سر بر دامن تو نهادهام و بوی یاس را از دامن تو میشنوم.
یا ام البنین ... !
5- متن ادبی «سوگنشین نهر علقمه نویسنده سید علیاصغر موسوی
مادر؛ مادری که اگر چه در کربلا نبود، ولی دلش تا ابد در کربلا ماند و نگاهش بر افق، که آیا «کاروان عشق» را بازگشتی خواهد بود؟
مادری که دلش برای همیشه در کنار «نهر علقمه»، سوگ نشین فرزندی شد که نظیر نداشت در زیبایی و شجاعت!
مادری که دلش در میدان «قتلگاه» بود و نگاهش بر آسمان، که چه وقت، «ماه»، بار دیگر خواهد تابید!
مادری که یک عمر، دست از «حسین حسین» گفتن بر نداشت و تمام غریبانههایش را، حتی سوگ عزیزانش را با نام حسین علیهالسلام همراهی کرد!
مادری که «ام البنین علیهاالسلام » بود، ولی آیینه نگاهش از آسمان کربلا، تنها اشکِ خونین ستارگان را چید؛ آن گاه که راوی، از عبور نیزهها روایت میکرد!
مادری که حتی کوچههای «مدینه»، مرثیهسرای اندوه سترگ او شدند و به استقامت و صبر او ایمان آوردند!
مادری که «وفا»، اولین درس زندگی و «شجاعت»، عالیترین سرشت همسریاش بود و «صحبت»، بالاترین باور مهر پروریاش
مادری که برای همیشه، با نالههای نینوایی، به یاد پسرانش، لالایی سرود و سرودههایش را فرات، هر روز، هنگام غروب نجوا میکند!
مادری که بعد از شهادت «عباس علیهالسلام »، دیگر به ماه نگاه نکرد و آسمان مدینه، نعمت نورافشانیاش را از دست داد!
مادری که در کربلا نبود، ولی تا ابد در کربلا ماند و دل از «گودال قتلگاه» نگرفت و فریاد «یا حسین»اش را نهتنها در مدینه، که از صحن مطهر کربلا میتوان شنید! درود خداوند و سلام پاکان، بر روح بلند و وفاداری بینظیرش باد!
6- متن ادبی دیگر مرا ام البنین نخوانید نویسنده نزهت بادی
دیگر مرا ام البنین نخوانید؛ تا جای پای خاطرات برهنه کودکیهای پسرانم در ساحل خالی دریای توفانی خیالم، با اندوه مادرانهام، پُر نشود!
کدام تندیس تاریخی، در میانه میدان شهر آرزوهای زیر تیغ رفتهام، میتواند گوشهای از پیکره دست نیافتنی عباس علیهالسلام را تجسمی دوباره بخشد؟
آن بغض پنهان در رجزهای ناخوانده «ابن اسداللّه» که در ابهت غرش هیچ شیری بازگو نخواهد شد، تارهای حنجره زخمی مرا نیز از صدای زندگی انداخته است!
مرا به نام مادر خطاب نکنید، تا گهواره عقاب تیزبال بنیهاشمیام، بر فرار قله کوههای غرورم، با لرزش دستان ناامیدم از حرکت باز نایستد!
چه کسی برق آسمان چشمان درخشان او را به باران خون و اشک تبدیل کرد؛ بیآنکه از صدای رعدآسای تکان بال و پرش بهراسد؟
پدرش علی علیهالسلام که دست خدا بود، او را به دور دستترین نقطه آسمانی، مشق پرواز داده بود تا پنجه هیچ کفتاری نتواند بال و پرش را زخمیِ خیانت خویش کند!
آه از آن لحظهای که عقابی بر زمین بیفتد!
همین است که از عاشورای خبر مصیبت علقمه تا کنون، زمین زیر پایم میلرزد و من برای پیریام، عصایی نمییابم جز قامت خمیده زینب علیهاالسلام که مهتاب نیمه جان شبهای کوری دلم گشته
7- متن ادبی نویسنده خدیجه پنجی
سلام، مادر شهامت، مادر رشادت و مادر شهادت! چه نیک آرمیدهای! چقدر آسوده، صورت به خاک نهادهای! انگار همین دیروز بود! علی علیهالسلام به عقیل فرمود: برایم از قبیلهای رشید و شجاع، همسری بیاب!
و تو، برگزیده این انتخاب بودی تا قدم به خانه وحی بگذاری
تا سایه مهربانیات را مادرانه، بر خانه وحی بگسترانی.
که تو هم فاطمه بودی؛ فاطمهای که میخواست جگر گوشههای بانویش فاطمه علیهاالسلام را پناه باشد!
فاطمهای که میخواست زینبِ فاطمه علیهاالسلام را مادری کند! فاطمهای که میخواست حسین فاطمه علیهاالسلام را عاشقانه خدمت کند!
تو آمدی! یعنی باید میآمدی! تا مادر حماسه شوی و حماسه را در دامان خود بپروری.
هنوز تاریخ، لحظه ورودت به خانه وحی را به خاطر دارد!
تو، عروس مهربانیها و خوبیها، قدم به خانه نگذاشتی و گفتی: تا دختر بزرگ خانه اجازه نفرماید، وارد نمیشوم.
و این، از بانویی چون تو، دور نبود، که همه تاریخ، به ادب و نجابت و وقار تو سوگند میخورد.
تو آمدی و خاتون مهربان خانه شدی، تا زینب علیهاالسلام ، سنگ صبوری برای درد دل داشته باشد.
تا حسین علیهالسلام ، بیش از این، در اندوه کوچههای بنی هاشم، تنها نماند.
تا حسین علیهالسلام ... آه! همه میدانند که تو چقدر فرزندان فاطمه علیهاالسلام را دوست میداشتی.
آنقدر، به فرزندان بانویت فاطمه علیهاالسلام ، عشق داشتی که به مولایت علی علیهالسلام گفتی: مولا! دیگر مرا فاطمه خطاب نکنید؛ به خدا تاب اندوه کودکان بانو را ندارم؛ نام فاطمه علیهاالسلام دل زینب را به درد میآورد. و آنوقت تو شدی ام البنین؛ مادر سروهای آزاده!
تو آمدی تا نوری دیگر از خانه علی علیهالسلام ساطع شود و شعاعش، همه هستی را به تماشا بخواند. با تو، نور علی نور، تحقق یافت و ماه بنی هاشم، قمر منظومه ولایت گردید و به حق، تو لایق این ماه بودی.
ام البنین!
اینک تو مادر پسری هستی که قرار است علمدار کربلا باشد و ساقی گلهای محمدی صلیاللهعلیهوآلهوسلم .
تو مادرِ آفتابی شدی، که قرار است، تمام عالم در سایه امن، بیاساید. و به راستی که فقط تو لایق این ماه بودی!
مگر میشود از تو نگفت؟
مگر میشود از آن همه عظمت حرفی نزد؟!
وقتی خبر شهادتِ پسرت را، امیدت را و نور چشمت را شنیدی، گفتی: پسرم فدای حسین فاطمه! سلام بر تو، مادر وفا، مادر ادب و مادر عشق! ام البنین
8- صبورتر از همه مادران دل سوخته:
سکوت تلخ بقیع را مویه های جانسوز مادری در هم می شکند:
دیگر به من مادر پسران نگویید؛ چون مرا به یاد شیران قوی پنجه ام می اندازید.پسرانی داشتم که مرا به نام آن ها ام البنین می خواندند
اما اکنون دیگر برای من پسری نمانده است؛ چهار فرزندم، همچون عقابان تیز پنجه بودند که با مرگ سرخ، زندگی را وداع گفتند.
مادری که خواسته بود فاطمه نخوانندش تا حزن و اندوه، میهمان دلهای کودکان فاطمه نشود...
مادری که مادر حماسه بود و وفا و فضیلت؛ مادر بزرگواری و کرم؛ مادر شجاعت و استقامت... و امروز بقیع سوگوار اوست. سوگوار مادری که صبوری اش، ایستادگی و پایداری را معنا کرد؛ مادری که نامش یادآور اقیانوس ادب، فروتنی و صداقت بود...
بزرگ بانو! واگویه هایت را چگونه فریاد کردی که پژواک وجود دردمندت همچنان در جان جهان جاری است؟...
شجاع زاده ی شجاع پرور! راز و رمز اشک هایت چه بود که افشاگرانه هدف های شوم و اراده های پلید و کردارهای جنایت کارانه نابکاران و ستمگران را برملا می کرد؛ همان گونه که مظلومیت آل الله را فریاد می کشید؟...
آموزگار عشق و ارادت! عشق را چگونه یافتی که پسرانت را آموختی تا سایه سار عقیله بنی هاشم و سپر بلای خون خدا باشند؟... پسرانت را آموختی که چشمانشان در برابر خصم، ذوالفقار باشد و دستانشان گلوگاه معرکه را بفشارد و رو به قبله ابروی حسین(ع) قامت ببندند...
ام العشق، ام الوفا! در زمزمه های شبانه ات چه می خواندی در گوش عباست که دست هایش، متبرک ترین پل استجابت شدند. قیامتی برپا کردند که قامت بیدار را درهم شکستند. اسطوره تاریخ شدند و مثنوی موزون ایثار را در شاهنامه ذهن بشر حک کردند...
چه کسی جز تو می توانست دلاوری در دامن بپروراند که سقای تشنه ترین و جگرسوخته ترین لشکر تاریخ باشد؟... چه کسی جز تو می توانست شیرمردی بیاورد تا در عرصه پیکار تزلزل به ارکان یلان پوشالی و طبل های توخالی بیفکند؟... چه کسی جز تو می توانست دانای راز آب ها را بیاموزد تا ساقی جامی باشد که ملائک حسرت نوش زلال آن باشند، جامی که عطش آباد تاریخ، چشم امید به آن دارد... چه کسی جز تو می توانست عباسی بیاورد که ماهتاب شب های تنهایی حسین(ع) باشد، چهره زیبای انسان در ملکوتی ترین حالات ایثار و فداکارى، ترجمه زخم های انسان به زبان ملکوت ... چه کسی جز تو می توانست قصیده عاشقانه عباس را در گوش زمان بخواند و صبورتر از همه مادران دلسوخته، به ایثارش ببالد...؟!
اینک آرام بگیر بانو در این گوشه غربت که طنین نوای جان سوزت هماره در گوش زمان جاری خواهد بود؛ تا آن زمان که رودها، موج زنان، داغ عبّاست را بر سینه می زنند و تا هر زمان که پروانگان بال سوخته و لبان ترک خورده تشنگی که از سرزمین آسمانی عشق آمده اند، حماسی ترین روضه های عالم را با نام عبّاس تو می خوانند...
چشمه ی خور*از فلک چارمین ســوخـت ز داغ دل أمّ البنـیـن
آه دل پـــــــــرده نـــشین حـی برده دل از عیسی گردون نشین
مرغ دلش زار چو مرغ هَزار داده ز کف چـار جـوان گـزیـن
نـغـمه ی داوودی بانـوی دهر کــرده بـسـی آب، دل آهـنـین
نـالـه و فریاد جهان ســوز او لـرزه در افـکنده به عرش برین*
* چشمه ی خور: قرص آفتاب
* آیهالله العظمی غروی اصفهانی (کمپانی)۱، دیوان کمپانى، ص ۱۵۴
9- حضرت ام البنین(س)الگوی زن مسلمان:محمدکاظم بدرالدین
زمان، هیچگاه با یادهای غبارگرفته دمساز نمیشود. بسیارند نامهایی که زیر این آسمان پهناور گم شدهاند، اما نامی استوار ـ با همه داغهای متراکم ـ در اوج آسمان ایستاده است تاریخ، تمامی نسبنامهها را ورق میزند و میگوید: شانههای تحمل اندوه، از نام امالبنین، خجلند. تاریخ، گزافه نمیگوید و واقعیت را آنچنانکه هست، مینماید.
زنی با استقامتی ستودنى، روبهروی نغمههایی از رنج و روح خشن اندوه قرار گرفته است و نغمه پیروزی او از لابهلای برگهای زمان به گوش میرسد. نوای سپید سرفرازی به همراه نام جاویدش، در بادهای پیغامرسان منتشر است. همه با این لحن و نوا آشنایند، همه او را میشناسند؛ همسر على، مادر عباس ،چقدر زیبا شهامت خاندان خود را کنار اقیانوس بیپایان حیدر(ع) آورد و چقدر شیوا اقتداگر ایین مهربانی بود و توانست وجود خود را در الفت به مولا(ع) خلاصه کند. امالبنین(س)، فاطمه دوم و همسری دیگر برای علی بود؛ و این یک قاعده کلی است که هرکس همسر على شود، رنگ مظلومیتِ ریشهدار و سرودههای فراوان زخم، به خود میگیرد.
و تو ای بانوی اندوه و رضایت. نمیدانم چه سرّی در نام خورشیدی توست که هنگام سرودنت، آواز باران از دلهای ما عبور میکند و نور روی نور چیده میشود.
کاش میشد از همه آنانی که به نیازهایشان دست تبرک کشیدهاى، آمار گرفت. کاش میشد همه از خاطرات روشن دخیل بستن به نامت میگفتند. به¬راستی چه کردهای بانو با قلبهایی که به تو چشم دوختهاند.
من چه بگویم که کربلا ـ با آنکه نه تو و نه او، هیچکدام یکدیگر را ندیدهاید ـ عجیب تو را ستوده است. کربلا پشت سر هم از مصیبتهای جانگداز عباس و دیگر فرزندانت گفت و تو با یک مشت خاطرات سوخته، تنها کلمات شیرین تسلیم بر زبان جاری کردى. کربلا باعث شد تو بهتر و بیشتر شناخته شوی و صبورى، بر خود ببالد که الگویی چون تو دارد.
به رسم همیشه، محافل نام او را میبرند، اما حاشا که شب، گیسوپریشی لحظههایش را دیده باشد. ما نیز از امالبنین میگوییم درحالی¬که جزع و زارى، غریبهای طردشده به¬دست صبور اوست
10- تقدیم به ام البنین (علیها السلام):
روزی که علی بن ابیطالب با عقیل مشورت کرد و از آن پیر نسب شناس همسری خواست که (ولدتها الفحوله) فرزندانش شیر مردان روزگار باشند، هیچ کس حتی عقیل نفهمید که چرا و از چه جهت؟ اما تو را نمی دانم. تا بحال فکر نکرده بودم شاید می دانستی. پس بگذار بگوئیم نمی دانستی.
تو! فاطمه کلابیه! که به پاکدامنی شهره بودی... اما چون تو کم نبودند در آن عصر و او تو را برگزید. نمی دانم آنروز به او چگونه جواب دادی، اما آنقدر می دانم که نوعروس خانه حیدر شدی.
نامت فاطمه بود؛ اما دوست نداشتی فاطمه صدایت کند. نخستین بار که تو را فاطمه خواندند، نشستی و در غم تنهاترین بانوی آسمانی، زار گریستی و یادش را در دل زنده نگاه داشتی. خود را با آفتاب عظمت او مقایسه نمودی و گفتی: "مرا فاطمه مخوانید. فاطمه کوثر رسول است، مادر هستی است. من کنیز اویم، البته اگر این افتخار نصیبم شود."
و باز مردم دهان ناپاک مدینه سخن آغاز کردند که دیگر حسنین و زینبین روز خوشی نمی بینند! (مگر نه اینست که همین مردم آنها را یتیم کرده بودند با یاری نکردن علی و فاطمه؟؟!) اما آن روز تو با علی شرطی کردی که: مولای من! دیگر مرا فاطمه مخوانید که با هر بار بردن نام آن کوثر رسول تن کودکان را لرزان می بینم! روز اول به خدمت زینب رفتی که طفلی۶ ساله بود و گفتی که به خدمت خانه و شما آمده ام! کدبانوی خانه شمائید خانمم! و اینگونه زندگی آغاز شد تا آنزمان که خدا به تو و علی فرزندی عطا کرد.
و باز هم شروع کردند که: دیگر تمام شد. فرزند خودش که بیاید دیگر اولاد زهرا از چشم میافتند اما...
آن روز که برخاستی کودکان و علی بر سر سفره غذا بودند. عباست را آرام در آغوش گرفتی و نزدشان رفتی و ناگهان همه دیدند بجز زمین که بر گرد سر این کودکان و پدرشان می چرخد کودک شیرخواره ای و مادرش نیز خود به تنهایی گردشی عظیم آفریده اند که عالمیان را انگشت حیرت به دهان گذاشته...
عباس من به فدایتان! آرام آرام میگفتی و میگریستی. به فدای تو حسن جان! به فدای تو زینب جان. به فدای تو ام کلثوم و ناگهان دیگر فدایش کردی... به فدایت شود حسین فاطمه. من کنیز این خانه ام و شمایان اربابان فضل و کمال! کنیززاده را چه به برابری و برادری با شما...
آری، تو کوثر رسول نبودی؛ اما درس آموخته مکتب او بودی، اما اکنون بقیع، مهمانی تازه دارد. رفتی و عاشقانه در جوار مادر علی (علیه السلام) و فرزند او امام حسن مجتبی (علیه السلام) رخ در خاک دلربای بقیع کشیدی.
11- بنام قطره قطره آب بخیل فرات
مادر؛ مادری که اگر چه در کربلا نبود، ولی دلش تا ابد در کربلا ماند و نگاهش بر افق، که آیا «کاروان عشق» را بازگشتی خواهد بود؟
مادری که دلش برای همیشه در کنار «نهر علقمه»، سوگ نشین فرزندی شد که نظیر نداشت در زیبایی و شجاعت!
مادری که دلش در میدان «قتلگاه» بود و نگاهش بر آسمان، که چه وقت، «ماه»، بار دیگر خواهد تابید!
مادری که یک عمر، دست از «حسین حسین» گفتن بر نداشت و تمام غریبانههایش را، حتی سوگ عزیزانش را با نام حسین علیهالسلام همراهی کرد!
مادری که «ام البنین علیهاالسلام » بود، ولی آیینه نگاهش از آسمان کربلا، تنها اشکِ خونین ستارگان را چید؛ آن گاه که راوی، از عبور نیزهها روایت میکرد!
مادری که حتی کوچههای «مدینه»، مرثیهسرای اندوه سترگ او شدند و به استقامت و صبر او ایمان آوردند!
مادری که «وفا»، اولین درس زندگی و «شجاعت»، عالیترین سرشت همسریاش بود و «صحبت»، بالاترین باور مهر پروریاش
مادری که برای همیشه، با نالههای نینوایی، به یاد پسرانش، لالایی سرود و سرودههایش را فرات، هر روز، هنگام غروب نجوا میکند!
مادری که بعد از شهادت «عباس علیهالسلام »، دیگر به ماه نگاه نکرد و آسمان مدینه، نعمت نورافشانیاش را از دست داد!
مادری که در کربلا نبود، ولی تا ابد در کربلا ماند و دل از «گودال قتلگاه» نگرفت و فریاد «یا حسین»اش را نهتنها در مدینه، که از صحن مطهر کربلا میتوان شنید! درود خداوند و سلام پاکان، بر روح بلند و وفاداری بینظیرش باد!
روح آسمانیاش، در سایه سار کوثر، شاد، و شفاعت بشکوهش، دستگیرمان باد!
12- سلام بر نوحه ها و زجه هایت ... سلام بر اشکها و ناله هایت ...
ای همسر بافضیلت امیرالمؤمنین علیهالسلام ، دختر دلاوران عرب، ام البنین!
خدا تو را رحمت کند! نیک همسری برای علی علیهالسلام بودی؛ هم او که به برادرش عقیل فرمود: زنی را به همسریم اختیار کن که فرزندانی شجاع برایم به دنیا آورد و «عقیل»، نام تو را بر زبان آورد که شجاعتر از پدران تو، در عرب نبوده است.
و تو، چهار پسر رشید برای علی علیهالسلام آوردی تا دوست داران فرزندان زهرا علیهاالسلام باشند و فدائیان حسین علیهالسلام در روز عاشورا.
اگر تو نبودی، چگونه در کربلا، «عباس» دلاور، علمدار دلیر حسین میشد که یزید، لعنت خدا بر او باد ـ از شجاعت او در نگهداری عَلَم در شگفت مانده بود؛ آنجا که دید بر پیکر علم سپاه حسین، تیر بسیار نشسته، مگر جای دستهای علمدار. حیرتزده پرسید: این عَلَم در دست چه کسی بوده است، که با این همه تیر، علم را رها نکرده است؟
ای بانوی شرافت و ادب! کرامت تو را میشود در زلال آیینه اباالفضلت دید؛ آنجا که امان نامه شیطان را به سینه خاک کوبید و گفت: حیرتا! زاده ام البنین امان داشته باشد، اما میوه نازنین رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم زاده زهرای مطهّر، امان نداشته باشد؟
اگر تو همسر امیرالمؤمنین نبودی، چه کسی ماه بلند بالای بنی هاشم را به دنیا میآورد، که از طلعت زیبا و جمال دل آرایش، عرب، انگشت حیرت به دندان میگزید؟
بانوی بافضیلت بودی که ابوالفضل را چنان تربیت کردی، تا پشت و پناه حسین و لشگرش باشد و از کشتههای دشمن، پشته بسازد.
مرحبا به مادریت، ای مادر ادب! که به نوباوگان خویش فرمودی: از سر ادب. به گلهای زهرا علیهاالسلام ، «آقا و مولا» خطاب کنند، نه «برادر». خدا تو را رحمت کند.
هنوز صدای مرثیههایت در بقیع، در گوش زمان جاری است:
دیگر به من «مادرِ پسران» نگویید؛ چون مرا به یاد شیران قوی پنجهام میاندازید. من پسرانی داشتم که مرا به نام آنها، «ام البنین» میخواندند.
اما اکنون دیگر برای من پسری نمانده است؛ چهار فرزندم، همچون عقابان تیز پنجه بودند که با مرگ سرخ، زندگی را وداع گفتند.
ای مادر وفا، که روح شریف چهار پسر وفادارت ـ «عباس و جعفر و عثمان و عبداللّه» تجلیگاهِ وفای تو به علی علیهالسلام و اولاد علی علیهالسلام گردید.
که وفای آنان، درخششی از وفای تو بود!
آیا از شجاعت پدرانت که در رگهای تو جاری بود و از شرافت و فضیلتی که در تو میجوشید، غیر از این انتظار میرفت که فرزندت، قمر بنی هاشم، عبّاس رشید باشد که بر فوج اهریمنان تاخت.
چه نیک میشناختی فرزندانت را که در رثای آنان سرودی:
به من خبر دادند که عباس، با دستهای بریده، با صورت به زمین افتاده اما پسرم! میدانم که اگر عمود آهنین بر سرت نمیکوفتند و شمشیر در دست میداشتی، هیچ کس یارای نزدیک شدن به تو را نداشت.
خدا تو را رحمت کند، ای شجاع زاده شجاع پرور، مادر پسران، ام البنین!
13- میهمان بهشت:
گویا آسمان مدینه رنگ و بوی عزا گرفته. امالبنینعلیها السلام در بستر غنوده و خاطرات تلخ و شیرین گذشته را به یاد میآورد. خاطراتی که یادآور گذشته پرفراز و نشیب اوست.
اولین خاطرهای که در ذهنش نقش میبندد، زمانی است که عقیل او را برای برادرش امیرالمؤمنین علی علیه السلام خواستگاری کرد و گفت:
علیعلیه السلام همسری میخواهد که از او فرزندی جنگجو و تکسوار پدید آید، پسری که قهرمان عرب لقب گیرد. و آن زن کسی نبود جز فاطمه کلابیه; آری فاطمه!
فاطمهای که میخواست جای خالی فاطمه سفرکرده را برای علیعلیه السلام و کودکان داغدارش پرکند. و گیسوان زینبعلیها السلام را به جای مادر مهربانش زهراعلیها السلام شانه بزند و دست نوازش بر سر و روی حسنینعلیهما السلام بکشد و امکلثوم را مادرانه در آغوش گیرد.
از این پس او بانوی خانهای میشد که انوار لاهوتیش تا فراسوی ملکوت کشیده شده بود و گذرگاه فرشتگان و ملائک مقرب درگاه حق بود و قدسیان عالم بالا، فوج فوج برای تبرک جستن از این وجودهای نازنین هبوط میکردند.
آری فاطمه قدم به خانهای میگذاشت که داغ فراق فاطمهعلیها السلام زخمی عمیق و جانسوز در دل یتیمانش پدید آورده بود و زینبعلیها السلام در دوران کودکی خانهدار کوچک این سرای بهشتی شده بود.
و علیعلیه السلام چه عاشقانه او را فاطمه خطاب میکرد، ولی وقتی نام فاطمهعلیها السلام از زبان علیعلیه السلام در خانه طنینانداز میشد، اشک غم در چشمان زینب حلقه میزد و رنگ از رخسار حسینعلیه السلام میپرید و قلب او با دیدن این صحنههای جانسوز شرحه شرحه میشد. او از علیعلیه السلام خواست تا او را با این نام نخواند. زیرا نام فاطمهعلیها السلام داغ یتیمان فاطمهعلیها السلام را زنده میکرد. و آنگاه که عباسعلیه السلام، عبداللهعلیه السلام و عثمانعلیه السلام و جعفرعلیه السلام، زمین خاکی و عرش الهی را غرق در شادی و سرور کردند او را امالبنینعلیها السلام خواندند و چه نیکو نامی:
مادر پسران!
پسرانی که بارها و بارها آنان را فدائی حسینعلیه السلام خوانده بود. حسینعلیه السلام که با هر لبخندی، او را جانی دوباره میبخشید و روح بیتابش را آرامش میداد.
او به یاد آورد زمان تولد عباسعلیه السلام را; آن هنگام که علیعلیه السلام دستان او را غرق بوسه کرد و بیقرار گریست و در پاسخ علتبیقراری و اشک فرمود: "این دستها روز عاشورا در راه فرزندم حسینعلیه السلام جدا خواهد شد."
و بارها از زبان زینبعلیها السلام شنیده بود که چگونه عباسعلیه السلام وفا و ادب را شرمنده خویش کرد و با دستان فتادهاش حماسه ازلی آفرید.
نیز زمانی را به یاد آورد که کاروان زخمی اسراء به مدینه بازگشتند. او کنار قبر رسولخداصلی الله علیه وآله، زینبعلیها السلام را در آغوش فشرد و پیش از همه از مولایش حسینعلیه السلام پرسید; زانوان زینبعلیها السلام سستشده، قلبش فرو ریخت و گریه امانش را برید و فریاد برآورد:
«حسینعلیه السلام را با لب تشنه سر بریدند»
و زمانی را به یاد آورد که سپر خونآلود عباسعلیه السلام را از میان چادرش بیرون آورد و مقابل دیدگان اشکبار امالبنین نهاد; در این لحظه آنچنان قلبش به درد آمد که بیهوش در خاک غلطید.
پس از آن، دیگر بقیع رنگ تلخ سکوت را بر خود ندید. ندبههای امالبنینعلیها السلام دوست و دشمن را به فغان وا میداشت و زمین و آسمان را به لرزه میانداخت.
حال، پس از تمامی شدائد و سختیهای روزگار، لحظه وصال نزدیک است.
عباسعلیه السلام با بالهای گشوده در میان دروازه بهشت ایستاده و ورود مادرش را انتظار میکشد زهراعلیها السلام و علیعلیه السلام با تبسمی شیرین بر لب، چشم بر آسمان دوختهاند. حسینعلیه السلام با عبایی سپید بر دوش، در میان خیل ملائک برای دیدارش لحظهشماری میکنند.
امالبنینعلیها السلام با قلبی آرام چشم از این دنیای فانی فرو میبندد و به سوی آسمان معبودش پرمیگشاید و یقین دارد که بهشت و تمامی ساکنان افلاکیش حضور سبز او را میطلبند
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: فرهنگی، تاریخی، ،
:: برچسبها: پاتوق گل نرگس-زندگینامه -مادر مهتاب -حضرت ام البنین (س) -قسمت دوم -,